Go to Admin » Appearance » Widgets » and move Gabfire Widget: Social into that MastheadOverlay zone
رویا حکاکیان
چگونه یهودستیزی و ضد اسراییلگرایی نخبگان ایرانی برای یک «رفیق» سابق مشکل ایجاد کرد
«عموما اینگونه اذعان میشود که یهودستیزی در حال افزایش است، و در اثر جنگ بسیار برافروخته شده و افراد آگاه و شفیق هم از آن مصون نیستند.» (جورج اورول، ۱۹۴۵)
در یک بعدازظهر مطبوع در اوایل سپتامبر ۱۹۸۷، من و گروهی از ایرانیان در زیر یک پل در حاشیه جنوب شرقی خیابان ۴۲ و خیابان اول در نیویورک جمع شده بودیم تا به حضور رییسجمهور «علی خامنهای» در سازمان ملل برای اجلاس سالانه مجمع عمومی اعتراض کنیم. روزهای خوبی بود، زمانیکه اپوزیسیون اعتراض میکرد، هنگامیکه خشم از رژیم از ترحم به خود، نوستالژی، و میهنپرستی پوچ فراتر میرفت. در آن زمان من فردی نامتعارف در میان فعالانی بودم که طیفی از سوسیالیزم معتدل تا مائوییسم رادیکال را تشکیل میدادند. من جوانترین و یک تازه وارد در گروهی بودم که بیشترشان به عنوان دانشجو در اواسط دهه ۱۹۷۰ به آمریکا آمده بودند. برای امید نافرجامشان به انقلاب، من یک شاهد، شاعری باآتیه برای روایت کردن غایت از دست رفته بودم که یهودی بودن من نادیده گرفته شد. ما فراتر از این ابتذالها بودیم؛ ما انقلابی بودیم.
هنگامیکه اعتراض را شروع کردیم، رهبرمان بلندگو را برداشت و شروع به فریاد زدن شعارها کرد، و بقیه ما دور او حلقه زدیم؛ پلاکاردهای کهنه را بلند کردیم و سرود اعتراضی خواندیم. به سرعت در سمت شمال خیابان ۴۲ جمعیت بزرگتری جمع شدند تا برای آزادی یهودیان ساکن شوروی تظاهرات کنند. ما در نهایت ۴۰ نفر بودیم با یک بلندگو، اما آنها صدها نفر بودند که به نظر هزاران نفر میرسیدند چون یک کامیون پر از بلندگو و یک گروه رژه با طبل و سنج داشتند. پس از چند دقیقه که شروع کردند، صدایمان برای خودمان هم نامفهوم شد و مجبور شدیم سکوت کنیم. تکیه دادیم به موانعی که پلیس نصب کرده بود و کمی ماندیم تا رقابت را تماشا کنیم. یکی از معترضان چشم از آنها بر داشت و با حسرت گفت: «هیتلر زمانی که فرصتش را داشت باید همهشان را میکشت.»
کامبیز که کنار من ایستاده بود و سبیلی همچون استالین داشت، گفت: «از این حرفها نزن! رویا را نارحت میکنی. او یهودی است.»
***
در طول سالها، اتفاقاتی کمتر اضطرابآور اما همینقدر افشاگر رخ داد. من اغلب صرفا شنونده و بیننده هر رویداد بودم، بیشتر یک تماشاچی تا یک سوژه. هویت من همیشه در آنگونه که خودم را تعریف کرده بودم ریشه داشته است -یک نویسنده ایرانی سکولار- که به ندرت فرصت میکردم تا از آن حرفها رنجیده شوم. هر وقت دیگران به این مسأله اشاره میکردند که بیشتر یهودیان ایرانی در «لانگآیلند» یا در لسآنجلس زندگی میکنند، میگفتم، «خب، برای همین است که من آنجا نیستم!» – به این امید که شوخی خفیفم بتواند استدلالی را عرضه کند که عقلم از انجام آن ناتوان بوده.
در آن روز در سپتامبر، چیزی به آن معترض نگفتم، حتی از کامبیز هم برای اعتراض ضعیفش انتقاد نکردم. چون خودم را در وهله اول یک یهودی نمیدیدم، گمان میکردم دیگران هم همین دیدگاه را در مورد من دارند. همچنین من کاری را میکردم که دیگر یهودیان، احتمالا تمام اقلیتها در جوامع غیر دموکراتیک (شامل یهودیان در طول تاریخ) به طور شهودی انجام میدهند: «من کنار میآمدم.» میخواستم «آدم خوبه» باشم. فردی وفادار. فردی چنان تعدیلشده که از خودشان هم غیرقابل تمایز بود. در میان ایرانیان غیر یهودی، یهودیان برای «عبور» یکسره و آرام، از طرز بیان، لهجه و رفتار مشترک یهودی صرفنظر کردند؛ استفاده از اسامی عبری را به حلقههای داخلی خود محدود کردند و به جای آن برای فضای عمومی اسامی شیک فارسی انتخاب کردند. پس از آمدن به آمریکا، فورا در میان سیاهان آمریکا احساس راحتی کردم، انگار هر دوی ما میدانستیم شخصیتمان را چگونه بالا و پایین ببریم تا در جریان قدرتمندان جامعه مخلوط شویم. بارها و بارها شنیدم که به خاطر «ایرانی» بودن تحسین میشوم به طوریکه «دیگران هرگز متوجه نمیشوند من یک یهودیام.» یک یهودی خوب، یک یهودی غیرقابل شناسایی بود. برای اینچنین بودن، شما باید نمایش اجرا کنید اما نباید مواجهه کنید.
برای منتقل کردن رنجشم به معناشناسی تکیه میکردم. به این امر اشاره میکردم که واژه درست برای اشاره به فرد یهودی در فارسی، «یهودی» یا «کلیمی» است و نه واژه ناشایست «جهود» که بیشتر دوستانم استفاده میکردند؛ شاید از لحاظ روانشناختی به واژه «کاکاسیا» در فرهنگ عامه آمریکایی نزدیک باشد. در عوض، به من گاهی میگفتند که مشکل اصلی، واژه نیست، بلکه حساسیت من پیرامون آن است. این من بودم که نیاز بود نگرشم را عوض کنم و یک واژه را تنها یک واژه در نظر بگیرم. به من «انتقاد و انتقاد از خود» یادآوری میشد. بدون این ویژگیها، فرد نمیتوانست یک عضو حقیقی پیشروها باشد. بنابراین، برای تلاش در جهت یک سوسیالیست واقعی بودن، من ناخشنودی قلبیام را به صورت ناآمادگی صرف نشان میدادم.
در سیاهترین زمان از دوران پس از انقلاب، و بعدتر در سالهای اول گذار عذابآورم به زندگی در آمریکا، هموطنان چپگرا همراهانم بودند. برخی متعلق به حزب توده بودند و برخی دیگر از توده به دلیل وفاداری قویاش به شوروی دوری کردند و یا در رویکردشان نسبت به تغییرات سیاسی بسیار رادیکالتر از آنها بودند. اما همگی -چه طرفدار شوروی یا نه- بعد از تسخیر سفارت آمریکا در تهران در نوامبر ۱۹۷۹ حذف شدند. هنگامیکه چشمان جهانیان بر ۵۲ گروگان تمرکز کرد، رژیم علیه چپها اعلام جنگ کرد و به طور سیستماتیک حذف آنها را از طریق دستگیری، شکنجه، اعدام و ترورهای فراقانونی خارج از کشور آغاز کرد.
کماکان آنها بودند که یک نوجوان را جدی گرفتند؛ به من ارزش رهاییبخش ادبیات، به ویژه شعر نوی فارسی را نشان دادند و من را به دیدن فراتر از «خود» از طریق همدلی با خودم واداشتند. در کشوری که ریاضت، فورا تحسینشدهترین فضیلت قلمداد شده بود، آنها بیمضایقه ذهن گرسنه من را با نواهای «پنفلوت» آمریکای لاتین، نوشتههای «رومن رولان»، و اشعار «مایاکوفسکی» مملو کردند.
این دوستان باعث شدند من اضطرابهای کوچکم را با مسائل بزرگتری جایگزین کنم. میخواستم ذهنم را با وضع اسفناک کارگران معدن بولیوی مشغول کنم، دعا کنم برای مبارزان «ساندینیست» در نیکاراگوئه و ملیگرایان ایرلند شمالی، خاطرهی بومیان آمریکا را زنده نگه دارم، و به جای فلسطینیهای تبعیدشده اعتراض کنم. تاحدودی این بهترین پادزهر برای نوجوانان ناخشنود آن زمان بود.
اما حتی در همان زمان، متحیر بودم که چرا جامعه رو به افول یهودیان ایران هرگز در حیطه سخاوتمندانهی دغدغههای آن دوستان جایی ندارد. در سال ۱۹۷۷، این جامعه کهن یهودیان بیش از صد هزار عضو داشت. امروزه کمتر از ده هزار نفر باقی ماندهاند. چنین کاهش چشمگیری از هر جمعیتی در غرب، بدون شک نام جامعه را در لیست «در معرض خطر» قرار میدهد؛ روی عکس برگردانها چاپ میشود و بر روی سپر ماشینها و کلاسور سال اولیهای آرمانگرا در دانشگاه نقش میبندد. اما بولیوی به قلبهای هموطنان من نزدیکتر بود تا «جوباره» (محله یهودیان اصفهان) جایی که یهودیان تونلهای زیرزمینی ساخته بودند تا در هنگام قتلعام به یکدیگر خبر دهند.
***
نابودی جامعهای که ایران بیشتر تمایزش را به عنوان یک ملت غیرعرب به آن مدیون است، تمایزی که برای حس هویت ایرانیها بسیار بااهمیت است، هرگز نه توسط نخبگان ایران به رسمیت شناخته شد و نه محترم. در نبود جامعه یهودی، ادعای ایران مبنی بر مدارا و ایرانیبودن با چالش مواجه است. تاریخی قریب به سه هزار سال در سکوت به پایان میرسد. یهودیانی که آرزوی ناشناسماندن را در طول زندگیشان در ایران داشتند، اکنون در گمنامی نابود میشوند. اگر محمود احمدینژاد موفق نشد اسرائیل را از صحنه روزگار محو کند، انقلاب او قطعا جامعه یهود را از نقشه ایران حذف کرده است.
از ۹۰ هزار یهودی که از سال ۱۹۷۹ مجبور به ترک ایران شدهاند، تقریبا نیمی از آنها به اسرائیل مهاجرت کردهاند. اینها یهودیان کمدرآمدتر بودند، طبقه کارگر جامعه یهودی که توانایی مالی مهاجرت به مکانی دیگر را نداشتند. خالهام و خانوادهاش جزء این دسته بودند. در ژانویه ۱۹۷۹ در شهری به نام خوانسار در یک تظاهرات ضد شاه مغازه پارچه فروشی آنها را آتش زدند. آنها تمام پساندازشان را در توپهای پارچه در مغازه نگهداری میکردند. زمانی که مغازه سوخت، آینده آنها هم دود شد؛ همینطور خانهشان که در بالای مغازه بود.
در میان هزاران مطلبی که ایرانیان سکولار از آغاز جنگ اخیر غزه بر روی شبکههای اجتماعی قرار دادهاند، مقالات متعددی که نوشتهاند، بیانیههایی که امضا کردهاند و سخنرانیهایی که در طول سالها ارائه کردهاند، هرگز اشارهای به یهودیان آوارهشدهی کشور خودشان نشده است. همیشه گفتهاند که فلسطین باید به فلسطینیان بازگردد. اما حتی یکبار درباره آنچه که باعث شده یهودیان ایران، خانه خود را آنجا بنا کنند، زیرا انقلاب، آنها را از سرزمین آبا و اجدادیشان بیرون رانده بود، تامل نکردهاند. صفحات ترجمه و نیایش از ادبیات جوامع تحت ستم برای مثال اشعار لنگستون هیوز و رنجنامههای آفریقایی تبارهای امریکایی را پوشش میدهند اما یک کلمه درباره اتاقهای گاز نازیها نمیگویند. در آنچه آنها انجام ندادهاند، این به اصطلاح «چپگرایان پیشقراول ایرانی» مانند رییسجمهوری که مخالفش بودند، هولوکاست را انکار میکنند.
از میان هزاران مطلب درباره آپارتاید در اسراییل، هیچ موردی مربوط به آپارتاید در ایران نبوده است، جایی که یهودیان (همچون دیگر غیرمسلمانان) در دادگاه نمیتوانند علیه یک مسلمان شهادت دهند. هزاران مطلب درباره اتهام نسلکشی در غزه؛ بدون حتی اشارهای به ناپدید شدن یهودیان همدان، جاییکه از حکمرانی ملکه «استر» فقط یک مقبره رهاشده باقی مانده است. جنایات مرتکبشده علیه یهودیان ایران توجیهکننده جنایات مرتکبشده علیه فلسطینیان نیست. اما چگونه ضرورت وجود اسراییل به عنوان سرزمین یهودیان میتواند به راحتی توسط مجرمانی که خود باعث تبعید و نابودی این جامعه شدهاند، انکار شود؟
خیلی سادهگیرانه است به «یهودستیزی» به عنوان توضیحی برای آنچه باعث پریشانی هموطنان من میشود متوسل شد، اگرچه نمیتوان آن را رد کرد. با مشاهده آن رفقا از زمانی که آنها و خودم را شناختم، شکست عمیقشان را به صورت تراژیکترین و شکلدهندهترین نیروی زندگیشان دیدم. کسانی که زمانی «ترکهای جوان» دوران خود بودند -که اکنون به پایان زندگیشان در ایران یا در میان تبعیدیان میرسند- سرنوشتشان توسط افرادی دونتر، کمسوادتر، کمدانشتر، کمتجربهتر مشخص میشود: ملاهایی که در لحظهای «تروآ»یی آنها را فریب داده بودند. آن غول عمامهدار به ظاهر بیضرر که به او در فوریه ۱۹۷۹ اجاره ورود دادند، تحقیقا به دشمن اصلیشان بدل شد. ایران را از دست دادند، سپس امیدشان به شوروی به عنوان یک آرمانشهر را نیز از دست دادند. از تمام چیزهایی که پیشتر آنها را تعریف، یکدست و متحد میکرد، امروزه چیزی باقی نمانده است. هیچچیزی، جز خصومتورزیشان با اسراییل.
اسراییل همان عاملی است که حول آن میتوانند توده بینظمشان را متحد کنند، تا بخش اندکی از افتخارات قدیمی انقلابیشان را پس بگیرند. همچنین بیهزینه هم است. بسیاری از این چهرههای مسن و مشوش اپوزیسیون که قسم خورده بودند تا زمان رفتن ملاها به ایران سفر نکنند، اکنون شهروندان دوگانه هستند، پس از دههها جدایی به آغوش خانواده و جامعهشان باز میگردند. برای حفظ امتیاز سفر به ایران، چیزهای زیادی است که باید در موردشان سکوت کنند. اما کوبیدن اسراییل و یهودیان، هنگامیکه اتهاماتشان به طور معجزهآسایی با گفتههای دشمن اصلی همخوان میشود -پاسپورتهایشان را تمدید میکند. علاوه بر این، برای چهرههای مطرحتر، احتمالا حتی باعث ترتیب دادن یکی دو مصاحبه با تلویزیون دولتی نیز بشود.
در همین حین، چندین نشانه امیدبخش، خبر از تفکری جدید میدهد که در میان ایرانیان طبقه متوسط در حال ظهور است، همانطور که اتحادیه ضد افترا (ADL) درباره وضعیت جهانی یهودستیزی گزارش داده است. نسل جدیدی بسیار عملگراتر، سرخورده از رژیم و بیشتر از آن از پدران روشنفکرشان، در حال ظهور در ایران است.
————————————————-
ترجمه از نسخه انگلیسی: علی نظری
هم شهری
۱۳۹۳ شهریور ۲۱ at ۹:۳۴ بعد از ظهر
حرف من از سر اظهار همدردی با نویسنده نیست. یهودیان ایران که قرنها در سرزمین خود زندگی کرده اند و اموالشان غارت و مصادره شده ایرانی هستند و باید برگردند. جامعه ایران به آنها نیاز دارد و حق ایرانی بودن آنها از بین رفتنی نیست. این آگاهی باید در میان همه ی ایرانیها (یهودی و غیر یهودی) گسترش یابد. همانطور که بهایی ها و مسیحیان و ارامنه ایرانی هستند. هر کس از ایران رفته یا نرفته باید بداند که ایرانی بودن و خاک ایران و مشارکت در اداره ایران حق مسلم اوست و باید پس گرفته شود و میشود.
Hanif Loyand
۱۳۹۳ شهریور ۲۴ at ۳:۲۰ بعد از ظهر
تمام تمایلات قومی و زبانی و جغرافیایی مردود اند و اصل مسئله که همان تضاد طبقاتی است است را مخدوش میسازد. مبارزه طیقاتی یگانه الترناتیف حل تمام مشکلات اجتماعی است
Dr. Bahram
۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۵ at ۶:۵۸ بعد از ظهر
متاسفانه، سرکار خانم رویا حکاکیان با این مقاله، هم به اینتلیجنس خودشان توهین کرده اند و هم به اینتلیجنس دیگران تا بخیال مرد رندانه خودشان، با یک تیر چند نشان بزنند، و نتیجه سیاسى مورد نظرشان را با این بازى قدیمى شده خود را قربانى نشان دادن هفتاد و پنج ساله بعد از هلوکاست را بگیرند و بر اقدامات فاشیستى رژیم ناتان یاهو سرپوشى بگذراند. شاید ایشان فراموش کرده اند که بهمراه نود هزار عزیزان یهودى هموطن که نا خودخواسته مجبور به جلاى وطن شده اند و درد دورى از وطن را با تمامى پوست و گوشت و استخوان خود حس کردند، میلیونها ایرانى غیر یهودى دیگر هم مجبور بهمین مهاجرت ناخودخواسته و دربدرى و پناهندگى توام با دلهره و هراس از زندگى نامعلوم در ممالک ناشناخته شده اند که اتفاقا برایشان آن آغوش گرمى که در اسراییل براى آن چهل و پنج هزار از هموطنان یهودى در انتظار بود، در ممالک دیگر آغوش گرمى در انتظار میلیونها هموطن مهاجر و آواره و فرارى و دربدر ایرانى غیر یهودى نبود. کجا بودند امثال خانم حکاکیان که این مظلوم نمایى برنامه ریزى شده شان را در مورد آن میلیونها هموطن غیر یهودى خود نشان دهند و قلم فرسایى نمایند و عده اى را هم نادانسته تحت تاثیر قرار دهند. مهاجرت اجبارى متاسفانه سرنوشتى بود که براى میلیونها از هموطنان رقم زده شد، چه یهودى ، چه مسیحى، چه بهایی، چه لائیک و چه مسلمان، ولى این مظلوم نمائى حرفه اى از مد افتاده را از هیچکدامشان، حتى هموطنان یهودى هم ندیدیم، که حال از این خانم میبینیم که سرنوشت ناگوار بعد از انقلاب خود را به هلوکاست مربوط مى نمایند و گروههاى دیگر را به انکار کنندگان هلوکاست مربوط مى سازند، که سرپوشى بر جنایات رژیم آپارتاید ناتان یاهو گذارند و عده ای را هم نادانسته و ساده دلانه وادار به “به به” گفتن و “چه چه” زدن نمایند. جنایات آلمان هیتلرى چه ربطى به گروههاى سیاسى و غیر سیاسى آپوزسیون ایرانى دارد که این خانم مکارانه ولى ناشیانه مربوط به آنها میکند که بخیال باطل خود سرپوشى به جنایات رژیم ناتان یاهو در جریان بمبارانهاى اخیر غزه بگذارند، اتفاقا این خانم نابخردانه با یاد آورى جنایات رژیم فاشیستى مضمحل شده آلمان، جنایات رژیم فاشیستى کنونى اسراییل را عیان میسازد و وجه تشابهشان را در واقع یادآورى مینماید. فاشیزم در نزد هر انسان فرهیخته اى مردود و مذمون است، حال چه از نوع آلمانى باشد، چه اسرائیلى و چه انگلیسى و چه آمریکائى و چه روسى و چه ژاپنى و چه ایرانى، و این مظلوم نماییهاى نابخردانه و کهنه شده هم دیگر رنگ و بویى ندارد. قلب و روح هر انسانى همانطورى که براى میلیونها یهودى قربانى هیتلر بدرد میاید، براى ساکنین فلسطین هم که قربانى فاشیزم اسراییلى هستند بدرد میاید.
پیمان البرز
۱۳۹۴ دی ۷ at ۳:۰۱ بعد از ظهر
رویای عزیز
درست میگویی. شاید اوضاع از این هم بد و بدتر بود. مدتها است که دیگر واژه “جهود” را بکار نمیبرم اما شهد استفاده همگانی اش هستم. هنوز و بعد از چهل زندگی در خارج نتوانسته ام کاملاا خود را از این تفکر ضد انسانی نجات دهم و گاها خودم دچار ابرازش میشوم. و چه زشت است.
چقدر زیبا و جامع نوشته ای و عجب ترجمه عالی.
خیال دارم که مجموعه کوچکی که از هنر قدیم ایران دارم را به موزه دانشگاهی در اسراییل هدیه کنم
كاميار
۱۳۹۵ دی ۹ at ۱۲:۳۹ قبل از ظهر
دکتر بهرام، نمیدانم دکتر چى هستى ولى اطمینان دارم که از شعور و انسانیت بویى نبردى، به طور اغلیت مزهبى در ایران بارها با یهودى ستیزى کورکورانه مواجه شدم، چه در بچه گى و چه در جوانى، ولى تو که شک ندارم با رژیم فاشیستى ایران رابطه نزدیکى دارى البته با این موارد روبرو نشدى و الان مثل سگ هار دارى به رویا تهمت شخصى میزنى و او را متهم به همدستى با نتانیاهو میکنى؟؟!! آخه احمقاین چه ربطى به اون داره؟ تو که امثال دیگر دهن بینان و احمقان زودباور اسرائیل را متهم به نسل کشى و آپارتهاید میکنى آیا تا حالا به این منطقه اصلا سفر کردى؟ چه به اسرائیل و چه به غزه؟ آیا میدانى که چه عرب مسلمان و چه عرب مسیحى در اسرائیل از بالاترین حقوق شهروندى برخوردارند؟ خیلى بالاتر از تمام کشورهاى عرب همسایه و حتى بالاتر از یک ایرانى غیر مسلمان در ایران وطنمان، ولى تو چه میدانى؟ تو همدست جهود گوها بودى.
Pingback: دیدگاه نو
Pingback: تاملی بر عملکرد رهبران اقلیت های مذهبی در ایران | دیدگاه نو