Go to Admin » Appearance » Widgets » and move Gabfire Widget: Social into that MastheadOverlay zone
فرهاد سلیماننژاد
تئودور آدورنو در کتاب «دیالکتیکِ روشنگری»، موسیقی “جَز” (Jazz) را بهمثابه یکی از مصادیق آنچه خود آن را «صنعت فرهنگ» نام نهاد نکوهیده، و بهزعم خویش از اعتبار انداخته است. در پس براهین وی که با زبان یأجوج مأجوج هگلی بیان میشود، بیش و پیش از هر چیز نفرت لاعلاجی از سرمایهداری و لیبرالیسم نهفته است که در منطق دیالکتیکیِ آدورنو علت فاشیسم نیز محسوب میشود. ۱ ردِّ این نفرتِ احتمالاً درمانناپذیر را میتوان نزد قاطبهی فِرَق مارکسیستی از بلشویسم تا چپ جدید پی جست. این نفرت در پس براهینی چون اشاعه و تحمیل فرهنگ مصرفی، تحمیق تودهای، مغزشویی، خلق نیازهای مجعول و… مستور است که طبق تئوریِ فراگیر مارکسیستیِ مشهور به «تئوری توطئه»، کارکرد اصلیِ آن تضمین سیطرهی سرمایهداری است که به دروغ بر نقارهی بدنوای لیبرالیسم و آزادی میکوبد تا به واسطهی آن تودههای ازخودبیگانه را به آزادیِ لگامگسیختهی در مصرف منجمله مصرف تولیداتِ صنعتِ فرهنگ چون موسیقی جَز تهییج کند تا برای حفظ و تحکیم نظام «یکدستساز» سرمایهداریِ لیبرالی فایدهمند باشد. از این حیث در بینش آدورنو و دیگر رفقایش، آزادیِ ممدوح لیبرالیسم آزادی در مصرف است نه آن آزادیِ ناکجاآبادی و شاعرانهای که مارکسیسم و دیگر فرقههای رومانتیسم فلسفی با بینشی پیشگویانه نویدش میدهد. همچنین در خلال دعاوی و براهین آدورنو میتوان آن خوی نخبهگرایانهی شبهفاشیستی را نیز بازشناخت که صنعت فرهنگ و تولیدات آن چون موسیقی جَز را به فرومایگی و فقر زیباییشناختی متهم میکند و از این منظر مصرفکنندگان آن را نیز. این خوی نخبهگراییِ و ضدلیبرالیِ آدورنو که با حملهی فلسفیِ وی به «شعور متعارف» و «عقل سلیم» (common sense) نیز همراه است، باعث شد که وی در جوانی و در کوران رخدادهای سیاسی و اجتماعیِ دههی چهل آلمان به شکل نفرتانگیزی همچون همهی نخبههای ضدلیبرال آلمان به نازیسم متمایل شود. وی در ژوئن ۱۹۳۴ در نشریهی Die Musik که ارگان رسمی سازمان جوانان رایش بود، در ستایش از ترانههای هربرت مونتسل مقالهای منتشر کرد. نکته اینجاست که این ترانهها خود متأثر بود از اشعاری از بالدور فن شیراخ که به «پیشوا آدولف هیتلر» تقدیم شده بود. مضمون مقالهی آدورنو تلاش برای «احیاء گونهای رومانتیسم جدید» است که با «رئالیسم رمانتیک» گوبلز منطبق باشد. سالها بعد در ژانویهی ۱۹۶۳ دانشجویی به نام کلوس. چ. شرودر در یک نشریهی دانشجویی به نام Diskus طی نامهای سرگشاده نویسندهی کتاب «اخلاق صغیر» را خطاب قرار داد و راجع به درستی تا نادرستی این مسأله طرح پرسش کرد. شرودر نوشت آدورنو که خود نظر مساعدی نسبت به نازیسم و ترانههای نفرتانگیز شاعران آن داشته، چطور میتواند همهی کسانی را که پس از سال ۱۹۳۴ با رژیم هیتلر همراه بودهاند را مورد حمله قرار دهد! آدورنو در پاسخ خود به سوالات شرودر اعتراف کرد که نویسندهی آن مقاله خود وی بوده و با پذیرش مسئولیت آن فضاحت تاریخی از کردهی خود ابراز پشیمانی کرد. البته وی این کردهی وقیحانهی خود را با احاله به «انگیزهی خیرخواهانه» ی خود «مصلحتی ناشیانه» خواند که غرض از آن هیچ نبوده جز کمک رساندن به موسیقیِ مدرن برای نجات از «سرمای زمستان رایش سوم». آدورنو تأکید کرد که بر اساس یک «ارزیابیِ خطا» مرتکب آن خطا شده؛ لکن با این وجود اعلام آمادگی کرد تا در هر محکمهی مستقل و بیطرفی محاکمه شود. الغرض این همسوییِ آدورنو با نازیسم حتی اگر خطایی مقطعی و ناشی از یک ارزیابیِ اشتباه انگاشته شود، یک رویهی رایج در میان اکثر روشنفکران و نخبگان آلمانی در ۱۹۳۴ محسوب بود. ۲ معالوصف اگرچه آدورنو مسئولیت این خبط گذشتناپذیر را بر عهده گرفت، با اینهمه هرگز دست از ایدههای باطلش علیه لیبرالیسم نکشید. فیالواقع میان حملهی نخبهگرایانهی آدورنو علیه لیبرالیسم فرهنگی و مصادیق آن چون موسیقی جز و نفرت زیادالوصف نازیسم علیه فرهنگ لیبرالی تشریک مساعی و همسویی همچنان پایدار ماند. نهتنها فرو غلتیدن در منجلاب نازیسم باعث نشد که آدورنو قلیلی به نخبهگراییِ فرهنگی خود تردید کند، بلکه تا آخر عمر بر آن پای فشرد.
البته حق با آدورنوست! جَز در ساختار خود گونهای موسیقیِ لیبرالیستی است که مرزهای تعریف شدهی موسیقیِ نخبهگرا را در مینوردد و خود را از حصار الزامات آن رها میسازد. از این حیث موسیقی جَز تجسم و تجسد زیباشناختیِ آزادی است در بستر هنر موسیقی. پربیراه نخواهد بود اگر سرمنشاء روانشناختیِ این ارادهی معطوف به آزادی را برآمده از خاستگاه طبقاتی و تاریخی موسیقی جَز بپنداریم. میدانیم که جَز و بلوز موسیقی سیاهان آمریکاست؛ همان اقلیت سرکوبشدهای که به جرم بیولوژیکیِ (!) رنگینپوستی، طی چندین نسل رنج و محنت حُزنآور و نفرتانگیز نژادپرستی و بردهداری را متحمل شدند و سالها پس از اصلاحات آبراهام لینکلن همچنان به مبارزات خود ادامه دادند و در نهایت نیز با زعامت و رهبری مارتین لوتر کینگ مقتول نژادپرستی را در کشور آمریکا به زبالهدان تاریخ پرتاپ کردند. همان آمریکایی که با همهی صنعت فرهنگسازیاش مفر آدورنو و دوستانش از شر نازیسم بود! تبعاً با تصور چنین تجربهی محنتباری از نژادپرستی، میتوان میل بنیادین سیاهان به آزادی را درک کرد که در ساختار موسیقی جَز نیز رسوخ کرده و مأوا گزیده است.
همچنان که گفتیم آدورنو موسیقی جَز را هنری تودهای میپنداشت که مبتلا به فقرِ زیباییشناختی است. لکن از بداقبالی او موسیقی جَز به لحاظ ساختاری و موسیقایی از چنان قابلیتهای نادری برخوردار است که از رُستنگاه تاریخی، فرهنگی و طبقاتی خود فراتر رفت و در جایگاه موسیقی نوابغ و نخبگان استعلا یافت؛ تا بدانجا که امروزه برای طرفداران این سبک از موسیقی، سبکهای دیگر موسیقیِ صنعت فرهنگ چون راک، به یک آلودگیِ صوتیِ گوشخراش میماند و نه بیش!
از دیگر سو ماهیت لیبرالیستی موسیقی جَز در نقش بیبدیل هنرمند خالق نیز بنیادی دارد. خلق موسیقی جَز بیش و پیش از هر چیز به نبوغ و قدرت بداههنوازی نوازنده ابتناء دارد تا خلاقیت آهنگسازی که در موسیقی مورد نظر آدورنو همچنان حاکمی قدار و مطلق است. فیالواقع نوازندهی موسیقی جز «سوژهای» آزاد است که در حریت و استقلال کامل به آفرینش موسیقی میپردازد. البته آزادی نوازندهی جز با اشراف تامهی او به دانش موسیقی و قدرت بیبدیل نواختن ممکن نیست و از این حیث آزادی نوازنده در این سبک موسیقی را منطبق با آزادی لیبرالیستی «آزادیای مشروط» است نه بیقید و شرط. از این حیث برخلاف تنگنظری آدورنو، موسیقی جَز نهتنها پدیدهای تودهای نیست، بلکه به بالاترین سطح نبوغ ذوقی و توان تکنیکی نیز محتاج است.
ویژگی دیگر موسیقی جَز توان و امکان نادر آن در گفتگو با سنت موسیقی است. سنتی که آدورنو با رویکردی مستبدانه و شبهفاشیستی بر حجیت مطلق زیباییشناختیِ آن اصرار میورزد و هر هنری را که با آن منطبق نباشد با اطلاق عنوان صنعت فرهنگ و هنر تودهای تحقیر میکند. جَز میتواند سنت موسیقی را به گفتگو فرا خواند و در شریانهای آن هستی دوباره تزریق کند. این همان رخداد زیباییشناسانهی خارقالعادهای است که روان آدورنو را ملتهب میسازد، آنچنان که از بازخوانیِ مدرن فلان سمفونی بتهوون توسط موسیقی جَز به وحشت میافتد و چونان استادش هگل در سوگ «مرگ هنر» نوحه سر میدهد.
موسیقی جَز موسیقی «رواداری» (Tolerance) است و همین رواداری لیبرالیستی است که این امکان را فرآهم میکند تا موسیقیدان جَزیست بتواند هر سنتی از موسیقی را به گفتگویی موسیقایی فرا بخواند. در این میان فرقی نمیکند که این سنت موسیقایی متعلق به عصر باروک باشد یا موسیقی مقامیِ آذربایجان. در باب مورد اخیر از خانم عزیزا مصطفیزاده یاد میکنم که نمونهی منحصربهفرد گفتگوی مدرن با یک سنت بومی موسیقایی است.
لازم به ذکر است که مسئولیت نگارش کتاب «دیالکتیک روشنگری» همزمان بر عهدهی آدورنو و هورکهایمر است. اما همچنان که گونزلین اشمیدنور نیز بدان اشاره کرده است، احتمالاً آدورنو نویسندهی نخستین نسخهی فصل «صنعت فرهنگسازی» از کتاب مورد اشاره است. همچنین با توجه به تخصص آدورنو در موسیقی و گرایش او به شوئنبرگ، احتمال اینکه مباحث مرتبط با موسیقی جَز متعلق به او باشد بسیار است.
—————————————————————————-
۱. آدورنو به همراه ماکس هورکهایمر در کتاب فوقالذکر که حجم وسیعی از جملات آن غیرقابلفهم است استدلال میکند که برآمدن فاشیسم از بطن فلسفهی روشنگری امری بود اجتنابناپذیر. تصور نمیکنم نیازی به تأکید داشته باشد که لیبرالیسم شکل فراگیر سیاسیِ برآمده از فلسفهی روشنگری است. ترجمهی بسیار بدخوان و بهمراتب غیر قابل فهمتری هم از این کتاب به فارسی صورت گرفته که اکیداً توصیه میکنم از خواندن آن دوری شود.
۲. در خصوص ماجرای مرتبط به آدورنو بنگرید به کتاب زیر:
فبلیپ لاکولابارت: هایدگر، هنر و سیاست، افسانهی امر سیاسی، ترجمهی مهدی نصر، انتشارات رخداد نو، تهران، ۱۳۹۰، صص۱۴۹-۱۵۰